گفت دوباره شدی عین بچگیهات
گفتم خیلی شبیه بچگیهام شدم اونم با این تارهای سفید وسط موهام
گفت چند روزیه شیطون شدیا
گفتم تصمیم گرفتم دیگه مریض نشم ان شاالله
.
.
.
امروز دقیقا شد 120 روز
120 روزی که مدام و پشت سر هم درد کشیدم
اول اون دل درد وحشتناک ، بعدش گرفتگی عضله ، بعد ترش اون آلرژی که نمیدونم از کجا پیداش شد، بعد جراحی ، بعدش خونریزی داخلی ، بعدش افتادن میز روی پام که تا ی هفته میلنگیدم و آخریش هم این سرماخوردگی که از بس سرفه کردم دنده هام رفته تو ریه هام و از بس عطسه کردم خون دماغ شدم
میدونید
با اینکه دکتر بهم زل زد و گفت برو خدا رو شکر کن جوون بودی و بدنت دووم آورده و الا طبیعتا باید میرفتی تو شوک
با اینکه کارم از صدقه دادن گذشت و رسید به قربانی کردن
با اینکه خواب و آروم رو از مادر گرفتم و جیب پدر رو قشنگ جارو کردم
و با اینکه کلی درد کشیدم
اما خوشحالم
تمام غصه های دلم ، تمام حرف های نگفته م ، تمام درد دل های نکرده انگار با این دردها رفت
اصلا دقیقش شبی که بهم خون میزدن و رگ هام حتی توان کشیدن همون خون چند بار با سرم رقیق شده رو هم نداشت و خودم رو با روضه "کریم کاری به جز ..." آروم میکردم و چه آروم کردنی که خودم هم نفهمیدم برای درد خودم ضجه میزنم یا غم های آقای کریمم
اصلش همون شب همه غصه ها رو ریختم دور
غصه های بی خود ، زنجیرهای دسته و پا گیر ، بار های اضافی ...
.
.
.
120 روز اینجا با درد نوشتم
دیگه نمیخوام با درد بنویسم
فرق هست بین از درد نوشتن و با درد نوشتن
اصلا فرق هست بین درد با درد
درد اگه درد باشه ، اگه ارزش درد بودن داشته باشه باید هم از درد با درد نوشت
اما به شرط اینکه درد باشه
.
.
.
یک سال پناه بردم به استراحت
اشتباه کردم
اشتباه بود
به جای دور انداختن موجودات خسته کننده ، جدی شون گرفتم
میندازمشون دور
هر چیزی که مانعم بشه زین پس میندازم دور
هر چیزی
حتی عزیز ترین شون رو
هیچ چیزی حق نداره جلوی هدفم قد علم کنه
هیچ چیز جز مرگ که مشیت خداست
.
.
.
برچسب : نویسنده : mmeeqaatg بازدید : 58